جدول جو
جدول جو

معنی لکه دار - جستجوی لغت در جدول جو

لکه دار
دارای لکه داغ دار
تصویری از لکه دار
تصویر لکه دار
فرهنگ لغت هوشیار
لکه دار
دارای لکه، داغدار
لکه دار شدن: دارای لکه و داغ شدن، کنایه از متهم شدن، بدنام شدن
لکه دار کردن: ایجاد کردن لکه، کنایه از کسی را متهم و بدنام کردن
تصویری از لکه دار
تصویر لکه دار
فرهنگ فارسی عمید
لکه دار
Smeared, Spotted, Spotty, Stained
تصویری از لکه دار
تصویر لکه دار
دیکشنری فارسی به انگلیسی
لکه دار
manchado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
لکه دار
verschmiert, befleckt
دیکشنری فارسی به آلمانی
لکه دار
zaplamany, plamisty, poplamiony
دیکشنری فارسی به لهستانی
لکه دار
запачканный , пятнистый , запачканный
دیکشنری فارسی به روسی
لکه دار
забруднений , плямистий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
لکه دار
besmeurd, gevlekt, bevlekt
دیکشنری فارسی به هلندی
لکه دار
manchado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
لکه دار
taché
دیکشنری فارسی به فرانسوی
لکه دار
macchiato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
لکه دار
दागदार , धब्बेदार , दागी
دیکشنری فارسی به هندی
لکه دار
ternoda, berbintik, bernoda
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
لکه دار
더럽혀진 , 얼룩덜룩한 , 얼룩진
دیکشنری فارسی به کره ای
لکه دار
מוכתם , מנוקד , מוכתם
دیکشنری فارسی به عبری
لکه دار
污秽的 , 有斑点的 , 有污渍的
دیکشنری فارسی به چینی
لکه دار
汚れた , 斑点のある , 汚れた
دیکشنری فارسی به ژاپنی
لکه دار
lekelendirilmiş, benekli, kirli
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
لکه دار
iliyojaa, na madoa
دیکشنری فارسی به سواحیلی
لکه دار
เปื้อน , เป็นจุด , มีรอยเปื้อน
دیکشنری فارسی به تایلندی
لکه دار
দাগযুক্ত , দাগযুক্ত , দাগযুক্ত
دیکشنری فارسی به بنگالی
لکه دار
داغدار , دھبہ دار
دیکشنری فارسی به اردو
لکه دار
ملوّثٌ , مبقوعٌ , مفطّطٌ , مصبوغٌ
دیکشنری فارسی به عربی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سکه دار
تصویر سکه دار
شاه استوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کله دار
تصویر کله دار
کلاه دار، آنکه کلاه بر سر دارد، پادشاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کله دار
تصویر کله دار
آدم مدبر و تیز هوش و سریع الانتقال و با ذوق
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که دارای لبه و کناره باشد، یا کلاه لبه دار. کلاهی که دارای آفتاب گردانست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کله دار
تصویر کله دار
((کُ لَ))
خدمتکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لبه دار
تصویر لبه دار
آنچه دارای لبه باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لک دار
تصویر لک دار
چیزی که بر آن لک افتاده باشد
فرهنگ فارسی عمید
پرتقال یا خربزه یا سیب یا هندوانه لکدار، قسمتی از میوه که فاسد و تباه شود آنچه لک دارد، قسمتی از میوه که بر اثر ضربت فاسد شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لکه دار کردن
تصویر لکه دار کردن
ایجاد کردن لکه، کنایه از کسی را متهم و بدنام کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لکه دار شدن
تصویر لکه دار شدن
دارای لکه و داغ شدن، کنایه از متهم شدن، بدنام شدن
فرهنگ فارسی عمید
دارای لکه کردن داغ دار کردن، متهم و رسوا کردن: ازدواج با این زن حیثیت ترا لکه دار میکند
فرهنگ لغت هوشیار